ای داد

این سایت در ستاد ساماندهی پایگاه های ایرانی ثبت شده و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

ای داد

این سایت در ستاد ساماندهی پایگاه های ایرانی ثبت شده و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

حدیث مهر و وفا



پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید .

عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "

پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند

او گفت همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر از این بشه

یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند

پیرمرد با اندوه فراوان گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد چیزی را متوجه نخواهد شد او حتی مرا هم نمی شناسد

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است



نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد