خانه
عناوین مطالب
تماس با من
ای داد
این سایت در ستاد ساماندهی پایگاه های ایرانی ثبت شده و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.
ای داد
این سایت در ستاد ساماندهی پایگاه های ایرانی ثبت شده و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.
روزانهها
همه
تازه های گروه هنری بابک نهرین
پیوندها
تازه های گروه هنری بابک نهرین
دانلود بهترین آهنگ های غمگین ، عاشقانه و احساسی از ستارگان موسیقی
لیست وبلاگ های به روز شده
هشت فارسی
سایت تفریحی 300
آموزش، دانلود، سرگرمی
تبادل لینک
از شیر مرغ تا جون ادمیزاد
بروزترین سایت دانلود فیلم های ایرانی
بیست دانلود
معرفی کلاهبرداران اینترنتی
گذر ایام
بشارت
نسیم وصل
قمطریر
قمطریر
هزاره سوم
یدبیضاء
روزی روزگاری
بزرگترین وبلاگ عکس و سرگرمی
دستهها
داستان های کوتاه آموزنده
25
کاریکاتور
1
جدیدترین آهنگ های ایرانی
93
دانلود جدیدترین فیلم های ایرانی
24
خوشنویسی
1
یوزر پسورد نود 32
1
جدیدترین عکس های روز
1
دانلود فول آرشیو خوانندگان ایرانی
14
دانلود مجموعه صوتی دعا و مناجات
1
دانلود قرائت قرآن
2
دانلود نوحه و مداحی
6
دانلود ترتیل قرآن
4
دانلود جدیدترین فیلم های مستند
5
دانلود سخنرانی های مذهبی
2
دانلود سریال ایرانی
3
طنزهای های گروه بابک نهرین (با بیش از پنجاه فیلم با کیفیت)
30
کلیپ های خنده دار اسماعیل حیدری
5
دانلود تئاتر ایرانی
40
جستجو
آمار : 764011 بازدید
Powered by Blogsky
داستان خراش عشق مادر
یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهای خود را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاه می کرد و از شادی کودکش لذت می برد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد.
پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قـدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مـادر را شنید، به طرف آنها دوید و با بیل محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به
بیمارستان
رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت : این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
برچسبها :
داستان های کوتاه عاشقانه
،
داستان های کوتاه و جالب
،
داستان های کوتاه و جالب عاشقانه
،
داستان های کوتاه طنز
،
داستان های کوتاه طنز امیز
،
داستان کوتاه
،
داستان کوتاه طنز
،
داستان کوتاه عاشقانه
،
داستان کوتاه عاشقانه تلخ
،
داستانهای زیبا و حکایات عبرت آموز
،
حکایت و داستان
،
حکایت و داستان
،
داستانهای زیبا و حکایات عبرت آموز
،
حکایت و داستان
،
حکایت و داستان
،
کوتاه و آموزنده
داستان خراش عشق مادر
داستان عشق مادر به فرزند
خراش عشق مادر
خراش هایی از جنس عشق
خراش عشق
عشق مادر
عشق مادرانه
عشق مادری
سهشنبه 8 بهمن 1392 ساعت 18:55
0
لایک
نظرات
0
+ ارسال نظر
نام
ایمیل
آدرس وبسایت
مشخصات مرا به خاطر بسپار
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد
ارسال نظر